داستان من و خاله شهین
من سعید 12 ساله از تهران هستم و ماجرای داستان من و خاله شهین به این قرار است .
من سعید 12 ساله از تهران هستم و ماجرای داستان من و خاله شهین به این قرار است .
خاله شهین من را خیلی دوست دارد و هر وقت که به خانه ما می آید همیشه یک داستان برایم تعریف میکند که در زندگی خیلی به کارم می آید . امروز هم وقتی خاله شهین به خانه ما آمد یک داستان برایم تعریف کرد که خیلی جالب بود .
داستان خاله شهین مثل داستان های کلیله و دمنه است و شخصیت داستان ها را حیوانات به خود اختصاص می دهند . داستان خاله شهین این بار هم درباره 2 پرنده ( کبوتر و کلاغ ) بود ، که کبوتری از دوستان خود جدا شده بود و با کلاغها زندگی می کرد و ....
اما نتیجه ای که خاله شهین از داستان برایم تعریف کرد خیلی جالب و شنیدنی است :
نتیجه داستان خاله میترا این بود : وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند ، پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه می شود .
و این بود داستان من و خاله شهین.